سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سابقون

 "بسم رب الشهداء والصدیقین"

در جلسه 26/12/89 که تو حرم امام داشتیم قرار شد شبیه کاری که برای غزه انجام دادیم، برای بیداری اسلامی هم به امید خدا و با همکاری شما شروع کنیم.

من چیزایی رو که یادمه از جلسه می گم، لطفا بقیه دوستان تکمیل کنن و دوستانی که نیومدن! نظرات تکمیلیشون رو برای پخته تر شدن کار اعلام بفرمایند.

طبق صحبت های انجام شده قرار شد بحرین تو الویت باشه، که من تو این مدت پیگیر پیدا کردن آدرس ایمیلای اون ها هستم. و ایمیل مصری ها هم که از قبل داریم. البته اگه دوستان می تونن با اون نرم افزار کذایی آدرسی از کشورای دیگه هم گیر بیارن که عالیه. (مثلا دانشگاه صنعای یمن و ...)

هدف اینه که به این خیزشی که شروع شده کمک کنیم تا جهت گیری درستی پیدا کنه و خدایی نکرده منحرفش نکنن. (فکر کنم کسی شک نداره که شروع این بیداری رو خود امام زمان شروع کردن، اونقدر که ما بی عرضگی نشون دادیم و کاری ازمون نیومد! ولی خب حالا اگه دیر بجنبیم بقیه کارا رو هم خودشون می کنن و سر ما بی کلاه می مونه و نامی ازمون تو قضیه ی ظهور بر جا نمی مونه! با بشارتی هم که تو مشهد آقا دادن برای پیروزی حتمی این حرکت، شکی تو موفقیت نیست فقط بجنبید که ما هم سهمی داشته باشیم انشاءالله.)

نتیجه ای که جمع ما به اون رسید این بود که این کشورهای تازه انقلاب کرده یا در حال انقلاب لازمه با آرمان های انقلاب ما و اندیشه های امام و آقا بیشتر آشنا بشن. ممکنه آشنایی کلی وجود داشته باشه ولی خیلی مسائل هست که برای ما واضح و بدیهی شده ولی اونا حتی اطلاع هم ندارن. همچنین اخبار و اطلاعات شاید به صورت کامل به اونا نرسه و ما بتونیم اخبار رو بهشون برسونیم.

مطالبی که قرار شد فرستاده بشه:

-          رهنمودهای امام (در مورد حکومت اسلامی، آرمان های انقلاب و خصوصا صحبت های اوایل انقلاب ایشون.)

-          بیانات آقا

-          عکس و اخبار

روش پیشنهادی:

-          هر کس یه ایمیل برای خودش با نام های اسلامی و آرمانی بسازه (ترجیحا تو hotmail   که ظاهرا از نظر امنیتی بهتره!)

-          هر چند نفر یکی از مباحث را به عهده بگیرن و به وبلاگ ارسال کنن تا همگی ارسال کنیم. (لطفا مطالب طولانی رو به طور کامل در صفحه اصلی وبلاگ نذارید و از ادامه مطلب استفاده کنید، همچنین از بخش آرشیو هم می تونین استفاده کنید.)

-          یه پیشنهاد هم عضو شدن با این ایمیلا تو فیس بوک بود تا از اون طریق با مردم این کشورا ارتباط بگیریم. (قراره راجع به این روش اول با اساتید و صاحب نظران مشورت بشه بعد...)

 

تو همون جلسه یه تقسیم کار اولیه شد:

سرباز روح الله: اخبار و عکس

فدایی سید علی و نس... : بیانات آقا

پلاک: بیانات امام

یکی هم قرار شد با چند تا از اساتید مشورت کنه.

 

وستبقوا الخیرات......?á ÊÞÏíã ÔãÇ 

(البته گزارش جلسه رو قرار بود یکی از دوستان بذاره که گویا به سرنوشت نا معلومی دچار شده! منم فکر کردم تا دیرتر نشده خودم دست به کار بشم.) ãÔßæßã

یا علی

  

 


ارسال شده در توسط فدایی سید علی

الوووووووووووو؟

سلام علیکم !

سال نو بر دوستان مبارک!گل تقدیم شما

عصبانی ام شدید!عصبانی شدم!

سال تحویل محمودوند بودم جاتون خالی بود، دعاتون کردم!دوست داشتن

بازم عصبانی ام شدید!!!دعوا

قراری داشتیم با هم به گمانم! من پیر شدم و فراموشکار، یا شما بدقول؟!!مشکوکمدروغ

راههای رساندن پیام مظلومیت مردم بحرین

 

ادامه مطلب...

ارسال شده در توسط سرباز روح الله

یک دوبار هم بسیج بوده ام!

 علی داودی

های بچه جان!

تازگی شنیده­ ام فلان رییس

رانت خورده است و برده است و مال خلق را شمرده است

پس لذا و هکذا…

نه، چنین نبوده است و نیست نیز

عرض می­کنم به خدمت شما:

ای بزرگوار و ای عزیز!

از قدیم تا کنون نگاه بنده کاربردی است

پس تفکرم همیشه مثبت است

با چنین تفکری

هر که  برده کار کرده است!

فکر کن به این­که انقلاب از قبال من چقدر سود کرده است

گیرم این که این حقیر

چیزهای انقلاب را

دود کرده است

گیرم اینکه من…

گیرم اینکه من…نه، تو!

تو چه کارکرده­ ای؟

من هزار شام روزه بوده ام

جمعه و سه شنبه من نماز جمعه خوانده ام

از زمان شاه من گرسنه  مانده ام

راهیان جبهه های نور را چار قل فوت کرده ام

هر که پشت این نظام فحش داده، من سکوت کرده ام

رفته ام به کربلا

با هزار نیت قشنگ چند بار هم به جبهه ها

-گرچه بعد جنگ-

چفیه بسته ام سفید و هم سیاه، بلکه راه راه

تا کسی نگویدم که گیج بوده ام

یا که توی انقلاب من هویج بوده ام

یک دوبار هم بسیج بوده ام

جزء شصت و پنج و حزب بیست و هفت را

بیست بار حفظ کرده­ ام

بارها خودم شمرده­ ام

ارسال شده در توسط م . کاظم زاده

من اهل تهران نیستم .من مثل بسیاری از شما پایتخت نشین نیستم. من اهل دلگرفتگی عمیق این شهر نیستم. من اهل آسمان مبهم تهران با کلاغ های وقت وبی وقتش نیستم. من اهل غصه های رهگذر از میان کوچه و خیابان های شلوغ وحتی پشت بامهای غالبا نانجیب این شهر نیستم. من اهل ماراتن بی امان تاکسی،خط واحد، مترو و...انواع نفربرهای دودی وغیر دودی آنجا نیستم. من اهل سرزمین کم آوردن زمان، "تهران"  نیستم.
من اهل جنوبم.اهل حاشیه نگاری غیرتمندانه بر صفحه ایران.اهل سرزمین نخل های نجیب حیاط خانه مان.اهل غروب،سرخی،رقص بی امان دست آویزهای چنار. اهل یک آسمان پر از روشنی و راه شیری که چلچله ها در بهار و سارها در پاییز آذینش می بندند.اهل کوچه باغهای سادگی و پشت بامهایی که اکثرشان هنوز نجیبند.اهل نوازش زمان.

اما سه عشق فرازمانی وفرامکانی مرا به تهران پیوند می دهد.

اولی :حس قشنگ زندگی کردن زیر سایه "آقا".

دومی : بهشت زهرای بی نظیرش ، حرم امام وبین الحرمین مصفای بین این دو که البته یک ایستگاه متروی ناساز میانش روییده بود!

سومی:یک عدد دفتر بسیج.روح امام عزیزم غرق در رحمت باد ، واقعا برای من مدرسه عشق بود وچه عشق بازی میکردیم با همکلاسی ها!

به خاطر این سه ،هنوز تهران را از خیلی جاهای دیگر دوست تر دارم. حتی از دیار شعر وشور انگیزم.

آه!

چه رنجی باید بکشد این انسان به بند کشیده شده تا بفهمد غربت وبی قراری عارض بر دنیا نیست تا بتوان از آن گریخت، بالذات آن است.از تمام غصه های زاییده غفلت که رها شوی تازه می فهمی این دلتنگی ریشه دار تر از این حرفهاست.کار از زمان ومکان وشرایط گذشته...
اینها را برای خودم گفتم که این روزها گویی کام روحم از زکام فارغ شده باشد، بیشتر با درد مانوسم. والبته خدا برایم نسخه کارسازی پیچیده. صبر وتوکل.



ارسال شده در توسط س . ا . میر اسماعیلی

 قفسم را می گذاری در بهشت.تا بوی عطر مبهم دوردستی مستم کند.تا تنم را به دیواره ها بکوبم.تا تن کبودم درد بگیرد.و درد نردبانی است  که ان سویش تو ایستاده ای برای در اغوش کشیدنم.اما من ادم متوسطی هستم و بیش از ان چه باید خودم را درگیر نمی کنم با هیچ چیز.در بهشت هم حسرتم را فقط اه می کشم.تن نمی کوبم به دیواره ها که درد مرا به تو برساند.

قفسم را میگذاری در بهشت تا تاب خوردن برگ ها تا سایه های بی نقص درختان انبوه دیوانه ام کند.تا دست از لای میله ها بیرون کنم.تا دستم لای میله ها زخم شود و زخم دالانی است که در پایانش تو ایستاده ای برای در اغوش کشیدنم.اما من ادم متوسطی هستم  و خود را درگیر نمی کنم.با هیچ چیز.در بهشت هم هوسم را فقط نگاه می کنم و دستم را زخمی هیچ ارزویی نمی کنم.

با من چه باید بکنی که به میله هایم به فضای تنگم به دیواره ها ان چنان مانوسم که اگر در بگشایی  پر نخواهم زد؟بال هایم چیده نیست.پایم به چیزی بسته نیست که  به این همه نیست.در من خاطره ی درخت مرده است.ابی رنگ امسال نیست و واژه  مرا یاد هیچ چیز نمی اندازد.من صحنه را سال ها است ترک کرده ام.

تو هر عرفه قفسم را می گذاری در بهشت تا هوس کنم.ولی من...چرا رهایم نمی کنی؟ میخواهم بچرم؟...

  پی نوشت : خداوند به حضرت موسی (ع)فرمود:با زبانی که گناه نکردی مرا بخوان تا اجابت کنم.حضرت عرض کردکه کدام زبان است که گناه نکرده؟فرمود: تو با زبان دیگران گناه نکردی ،بگو برایت دعا کنند.



ارسال شده در توسط ع.میثمی

سلام

موضوع بچه های عنبرآباد که یادتون هست.

بچه های مدرسه علمیه معصومیه قم تصمیم دارن همایشی در عید غدیر برگزار کنند و در اون بچه های ممتاز کپرنشین رو معرفی کنند اگه مایل به همکاری هستید یا علی!

ضمنا یادمون نره که وهابیت داره توی این منطقه عالی کار  می کنه...


ارسال شده در توسط م . کاظم زاده

 کسی را دنیا کامروا نکرد ، مگر آنکه پس از چندی به گریه اش آورد ، و روی خوش بر کسی نگشاد ، مگر آن که پشت به او کرد و به او رنج و محنت داد.باران خوشبختی اش بر کسی نبارید ، جز آنکه رگبار ابرهای بلا مدام بر او نازل گردید.از آن بر می آید که اگر صبحگاهان کسی را یاور شود ، شب هنگام بجایش نیاورد.اگر از یک طرف شیرینی می نماید ، از طرفی دیگر تلخی رنج می افزاید...توشه ای نیک ندارد دنیا مگر تقوا.هر که از دنیا کمتر نصیب برد اسباب ایمنی بیشتر با خود همراه کند {خطبه 111}

...و بدانید که  قران نصیحتگری است که در پی فریب کسی نیست ، هدایتگری است که از هر گمراهی بری است.روایتگری بی دروغ است ، و هر که با قران نشست به وقت برخاستن چنین شد : رستگاری اش بیش و کوری دلش کم....پس شفای خود را از قران طلبید و در مشکلات از آن یاری جویید ، که  قران  شفا برای بدترین دردهاست که این دردها جز کفر و نفاق و سرگردانی و گمراهی نیست.{خطبه 176}

...که این مردم آن روز را دور (از امکان)ببینند. و ما نزدیک به وقوع میبینیم.روزی که آسمان چون فلز گداخته شود.و کوهها مانند پشم زده متلاشی گردند.و هیچ کس از خویش خود جویا نشود.چون حقیقت حالشان را به آنها بنمایند آ ن روز کافر بدکار آرزو کند که کاش توانستی فرزندانش را فدای خود سازد و از عذاب برهد.و هم زن و برادرش. و هم خویشان و قبیله اش را که همیشه حمایتش می کردند.و هر که را روی زمین است خواهد همه را فدای خویش گرداند تا مگر او را (از آن عذاب) برهاند.و هرگز نجات نیابد که آتش دوزخ بر او شعله ور است.تا سر و صورت و اندامش پاک بسوزد.و دوزخ کسی را می خواند که از خدا رو گردانیده و با حق مخالفت کرده.و مال دنیا را جمع کرده و همه را ذخیره نموده است.ان الانسان خلق هلوعا.اذا مسه شر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا.الا المصلین.{سوره المعارج}

پی نوشت: چند وقتی فکر می کنم به این حدیث امام علی که می فرمایند: اگه یه روز تو دنیا تنهای تنهای باشم و فقط قران پیشم باشه اصلا احساس تنهایی نمی کنم.(نقل به مضمون)و تنهایی توی قبرم.


ارسال شده در توسط ع.میثمی

سلام

دوستان اگر موقع شنیدن صحبت های اقا تو جمع دانشجویان قم نکته ای به ذهنشون رسیده برای ما هم بگن، متن کامل صحبت ها رو گذاشتم که دوستانی که موفق نشدند ببینن بی بهره نمونن!

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
و الحمد للَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةاللَّه فى الأرضین‌. السّلام علیک یا فاطمة المعصومة یا بنت موسى‌بن‌جعفر سلام اللَّه علیک و على ابائک الطّیّبین الطّاهرین المنتجبین المعصومین‌.
دیدار با شما جوانان عزیز در آخرین روزهاى این سفر نسبتاً طولانى، گویا یک طلیعه‌ى جدیدى است، یک تجدید قواست. محیط جوان، احساسات جوان، اندیشه‌ى جوان، روحیه و انگیزه‌هاى جوانانه در هر فضائى، در هر محیطى، آن محیط را تحت تأثیر قرار میدهد. یک علت اینکه فضاى عمومى کشور به توفیق الهى، یک فضاى سرشار از عزم و اراده و شور و عقلانیت است، همین است که جوانان در کل جمعیت کشور اکثریت دارند. این جلسه هم که خوب، به معناى حقیقى کلمه، به تمام معنا، جلسه‌ى جوانان است.
من در خصوص جوانهاى قم، هم خاطرات دارم، هم اطلاعات متعدد و فراوانى دارم. اگرچه در بین دانشجویان، جوانانى هستند که از شهرهاى دیگر در اینجا حضور دارند، لیکن اکثریت یا نزدیک به همه، جوانهاى قمى هستند. قبل از آنکه مبارزات در سال ?? و ?? اوج بگیرد، اینجا ما نشانه‌ى زیرکى جوانان قم و هوشمندى آنها را مشاهده کردیم. من فراموش نمیکنم؛ در همین جلوى کوچه‌ى حرم یا آن طرف خیابان، کوچه‌ى ارگ، کیوسک روزنامه‌فروشى بود؛ خبرهاى روزنامه‌ها را در آنجا میزدند. ماها از درس که برمیگشتیم، مى‌ایستادیم تیتر این روزنامه‌ها را نگاه میکردیم. وقتى در مسئله‌ى انجمنهاى ایالتى و ولایتى، دولت طاغوت مجبور به عقب‌نشینى شد و آن تصویب‌نامه را باطل کرد، من دیدم این جوانهائى که حول و حوش همین کوچه‌ى حرم و توى خیابان ارم بودند – که این جوانها را غالباً میدیدیم و هیچ تصور نمیکردیم که اینها با اندیشه‌ى سیاسى و مسائل سیاسى سر و کارى داشته باشند – آمدند به ما گفتند ما موفقیت روحانیت را در مقابل دولت طاغوت به شما تبریک عرض میکنیم. جوانان قمى که به حسب ظاهر برکنار بودند، به ما طلبه‌ها، که هیچ آشنائى هم با هم نداشتیم، مى‌آمدند تبریک میگفتند.
من از همان وقت به ذهنم رسید که این چه روحیه‌اى در جوان قمى است – دانشجو که آن وقت در قم نبود؛ جوان دانش‌آموز یا حتّى غیر دانش‌آموز؛ جوان بیکار – که نسبت به مسئله‌ى مبارزه و نهضت و پنجه درافکندن روحانیت با دولت طاغوت، اینجور حساس است.
بعد که مسائل سال ?? پیش آمد، آنجا قم خودش را نشان داد. حقیقتاً به معناى واقعى کلمه، رهبرى حرکت مردم در خیابانها و حضور در میدانها و ایستادگى در مقابل پنجه‌هاى چدنى و خشن دستگاه را قم شروع کرد. همین جوانهاى قمى آمدند توى خیابانها، خونهاشان بر زمین ریخته شد؛ البته مأمورین نظام طاغوت را حسابى هم اذیت کردند! آن زیرکى جوانهاى قم و شیطنت آنها، مأمورین را حسابى سردرگم هم میکرد.
بعد مسئله‌ى انقلاب پیش آمد. همه جا قم در صفوف مقدم بود. این لشکر على‌بن‌ابى‌طالب جزو لشکرهاى موفق در دفاع مقدس و در خطوط مقدم بود. در همه‌ى امتحانهاى بزرگ، قمى‌ها از عهده‌ى امتحان، خوب برآمدند؛ صف مقدم هم جوانها بودند. من میخواهم شما جوان امروز که احساس دارید، اندیشه دارید، شور و شعور دارید، این شناسنامه‌ى پر افتخار نسل جوان قمى را از چند دهه پیش به این طرف، در مقابل چشم داشته باشید.
قمى‌ها در انقلاب نقش‌آفرینى کردند. در دفاع مقدس نقش‌آفرینى کردند؛ بعد از تمام شدن جنگ – بخصوص بعد از رحلت امام بزرگوار که سایه‌ى ایشان از سر ما کوتاه شد – نقش‌آفرینى جوانهاى قمى بارزتر هم بوده است؛ این نکته‌ى مهمى است.

توجه بکنید؛ از سالهاى آخر دهه‌ى اول انقلاب به بعد، دشمنان انقلاب و جبهه‌ى دشمن با استفاده از کارشناسهاى ایرانى یک سیاستى را طراحى کردند – چون غیر کارشناسهاى ایرانى به این نکته توجه پیدا نمیکردند؛ کسانى که طرف مشورتشان قرار میگرفتند، ایرانى بودند – و آن سیاست این بود که از قم آنتى‌تز انقلاب درست کنند. همان طور که انقلاب از قم جوشید، یک ضد انقلاب هم از قم به وجود بیاورند. قم حوزه‌ى روحانیت است. حوزه‌ى علمیه ظاهراً در قم است، اما این جمع حوزوى در معنا در همه‌ى کشور منتشر است. این طلبه‌ى قمى که در قم ساکن است، در شهر خود، در روستاى خود صاحب نفوذ است. از سرتاسر کشور در اینجا جمعند. آن روزى که افراد این حوزه براى تعطیلى یا براى کارى به منازل خود میروند، معنایش این است که حوزه در سرتاسر کشور منتشر میشود. پس هر فکرى در اینجاست، هر ایده‌اى در اینجاست، هر عزم و اراده‌اى در اینجاست، هر حرکت و جهتگیرى‌اى در اینجاست؛ در واقع در سرتاسر کشور یک امتدادى دارد؛ این را بیگانه‌ها نمیفهمیدند؛ آمریکائى‌ها نمیتوانستند این حقیقت را تحلیل کنند؛ این را یک خودى، یک ایرانى، یک آشنا به طبیعت روحانیت میتوانست بفهمد؛ این را به آنها یاد دادند؛ لذا سعى کردند در قم زمینه‌ى فتنه را فراهم کنند. من چون نمیخواهم از کسى اسم بیاورم، اسم نمى‌آورم و عبور میکنم. در همان سال ?? و ??، هم مردم قم، هم مردم تبریز حماسه آفریدند؛ نه فقط حماسه‌ى آمدن توى میدان و مشت گره‌کردن، بلکه حماسه‌ى معنوى، حماسه‌ى شعور، حماسه‌ى تحلیل درست. بعد از رحلت امام هم به شکل دیگرى همین اتفاق در قم افتاد. اینجا هم مخالفین و دشمنان – عمدتاً دشمنان بیرون مرز؛ اصل آنهایند – طراحى کرده بودند که بتوانند این آنتى‌تز را در اینجا به وجود بیاورند. اگر قمى‌ها غافل بودند، اگر جوانهاى قم از تحلیل عاجز بودند، اگر آن هوشمندى لازم را نمیداشتند، مشکلات بیش از اینها میشد؛ این حقیقت امر است، این بیان واقع نسبت به مجموعه‌ى جوان در قم است.
مخاطب عمده‌ى من در بسیارى از مباحث، از جمله در این بحثى که امروز مطرح میکنم، شما جوانها هستید؛ چون کار مال شماست، کشور هم مال شماست. ما مهمان چند روزه هستیم. نوبت ما، سهم ما، دوران ما سپرى شده. از حالا به بعد دوران شماهاست؛ شما هستید که باید این کشور را اداره کنید؛ باید در سطوح مختلف، این اقتدار ملى را، این عزت ملى را با استفاده از دستاوردهائى که تاکنون وجود داشته، به کمال برسانید؛ این وظیفه‌اى است که در تاریخ متوجه به شماست. لذا مخاطب من شما هستید.

 اگر قبول داریم که جبهه‌ى دشمن براى کشور ما و انقلاب ما برنامه‌ریزى بلندمدت دارد، پس ما هم باید برنامه‌ریزى بلندمدت داشته باشیم. نمیشود قبول کرد که جبهه‌ى دشمنان اسلام و انقلاب که بشدت از ناحیه‌ى بیدارى اسلامى تهدید میشوند، برنامه‌ریزى بلندمدت نداشته باشند؛ این را هیچ کس نمیتواند باور کند، مگر خیلى ساده‌لوح باشیم، غافل باشیم که این را باور کنیم. حتماً برنامه‌هاى بلندمدت دارند؛ کمااینکه همین حوادثى هم که گاهى مى‌بینید در کشور اتفاق مى‌افتد که دست بیگانه در آن نمایان است، چیزهاى دفعتاً به وجود آمده نیست، خلق‌الساعه نیست؛ اینها هم برنامه‌هاى میان‌مدت و بلندمدت بوده است. برنامه‌ریزى کردند، نتیجه‌ى این برنامه‌ریزى شده این. نه اینکه همان شب تصمیم گرفتند این کار را بکنند و فردا اقدام کردند؛ نه، من در همین فتنه‌ى ?? به بعضى دوستان قرائن و شواهد را نشان دادم؛ حداقل از ده سال، پانزده سال قبل از آن، برنامه‌ریزى وجود داشت. از بعد از رحلت امام برنامه‌ریزى وجود داشت؛ اثر آن برنامه‌ریزى در سال ?? ظاهر شد؛ مسائل کوى دانشگاه و آن قضایائى که اغلب یادتان هست، بعضى هم شاید درست یادشان نباشد. قضایائى که سال گذشته پیش آمد، یک تجدید حیاتى بود براى آن برنامه‌ریزى‌ها. البته سعى کردند با ملاحظه‌ى وقت و جوانب گوناگون، این کار را انجام دهند؛ که خوب، بحمدللَّه شکست خوردند، باید هم شکست میخوردند. پس جبهه‌ى دشمن برنامه‌ى بلندمدت دارد. آنها مأیوس نمیشوند که ببینند حالا امروز شکست خوردند، دست بردارند؛ نه، طراحى میکنند براى ده سال دیگر، بیست سال دیگر، چهل سال دیگر. باید آماده باشید.

ما باید برنامه‌ریزى بلندمدت داشته باشیم. البته این برنامه‌ى بلندمدت جاى طرحش اینجا نیست – مراکز فکر، کانونهاى فکر، مراکز سیاسى و فرهنگى دنبال این حرفها هستند و این کارها را باید بکنند و میکنند هم – آن چیزى که من در مجموعه میتوانم عرض کنم، این است که یک زمینه‌ى اساسى براى برنامه‌ریزى‌هاى بلندمدت هست که این را من بارها تذکر دادم، اینجا هم لازم میدانم یک قدرى درباره‌اش بیشتر صحبت کنم و آن، مسئله‌ى بصیرت‌یافتن است.
در باب بصیرت، بنده در سال اخیر و قبل از آن خیلى صحبت کردم؛ دیگران هم مسائل زیادى گفتند؛ دیدم بعضى از جوانها هم کارهاى خوبى در این زمینه انجام دادند. من میخواهم روى مسئله‌ى بصیرت باز هم تأکید کنم. این تأکید من در واقع با این انگیزه است که شما که خودتان مخاطبید، خودتان میداندارید، کار بر دوش شماست، بروید سراغ کارها و برنامه‌ریزى‌هائى که با بصیرت‌یافتن ارتباط دارد؛ این نیاز مهم را تأمین کنید. بصیرت، نورافکن است؛ بصیرت، قبله‌نما و قطب‌نماست. توى یک بیابان انسان اگر بدون قطب‌نما حرکت کند، ممکن است تصادفاً به یک جائى هم برسد، لیکن احتمالش ضعیف است؛ احتمال بیشترى وجود دارد که از سرگردانى و حیرت، دچار مشکلات و تعبهاى زیادى شود. قطب‌نما لازم است؛ بخصوص وقتى دشمن جلوى انسان هست. اگر قطب‌نما نبود، یک وقت شما مى‌بینید بى‌سازوبرگ در محاصره‌ى دشمن قرار گرفته‌اید؛ آن وقت دیگر کارى از دست شما برنمى‌آید. پس بصیرت، قطب‌نما و نورافکن است. در یک فضاى تاریک، بصیرت روشنگر است. بصیرت راه را به ما نشان میدهد. 
البته براى موفقیت کامل، بصیرت شرط لازم است، اما شرط کافى نیست. به تعبیر طلبگى ماها، علت تامه‌ى موفقیت نیست. براى موفقیت، شرائط دیگرى هم لازم است؛ که حالا بعد اگر ان‌شاءاللَّه مجال شد و یادم ماند، در آخر صحبت اشاره‌اى میکنم. اما بصیرت شرط لازم است. اگر همه‌ى آن چیزهاى دیگر باشد، بصیرت نباشد، رسیدن به هدف و موفقیت، بسیار دشوار خواهد بود.

بصیرت را در دو سطح میتوانیم تعریف کنیم. یک سطح، سطح اصولى و لایه‌ى زیرین بصیرت است. انسان در انتخاب جهان‌بینى و فهم اساسى مفاهیم توحیدى، با نگاه توحیدى به جهان طبیعت، یک بصیرتى پیدا میکند. فرق بین نگاه توحیدى و نگاه مادى در این است: با نگاه توحیدى، این جهان یک مجموعه‌ى نظام‌مند است، یک مجموعه‌ى قانون‌مدار است، طبیعت هدفدار است؛ ما هم که جزئى از این طبیعت هستیم، وجودمان، پیدایشمان و زندگى‌مان هدفدار است؛ بى‌هدف به دنیا نیامدیم. این، لازمه‌ى نگاه توحیدى است. معناى اعتقاد به وجود خداوند عالم و قادر این است. وقتى فهمیدیم هدفدار هستیم، آنگاه در جستجوى آن هدف برمى‌آئیم. خود این جستجو، یک تلاش امیدوارانه است. تلاش میکنیم آن هدف را پیدا کنیم. بعد که هدف را یافتیم، فهمیدیم هدف چیست، تلاشى شروع میشود براى رسیدن به آن هدف. در این صورت همه‌ى زندگى میشود تلاش؛ آن هم تلاش جهتدار و هدفدار. از آن طرف این را هم میدانیم که با نگاه توحیدى، هر گونه تلاش و مجاهدتى در راه هدف، انسان را قطعاً به نتیجه میرساند. این نتائج مراتبى دارد؛ یقیناً به یک نتیجه‌ى مطلوب میرساند. با این نگاه، در زندگى انسان دیگر یأس، ناامیدى، سرخوردگى و افسردگى معنى ندارد. وقتى شما میدانید وجود شما، پیدایش شما، حیات شما، تنفس شما با یک هدفى تحقق پیدا کرده است، دنبال آن هدف میگردید و براى رسیدن به آن هدف، تکاپو و تلاش میکنید. از نظر خداى متعال که آفریننده‌ى هستى است، خود این تکاپو هم اجر و پاداش دارد. به هر نقطه‌اى که رسیدید، در واقع به هدف رسیدید. این است که در دیدگاه توحیدى، خسارت و ضرر براى مؤمن اصلاً متصور نیست. فرمود: «ما لنا الّا احدى الحسنیین»؛ یکى از دو بهترین در انتظار ماست؛ یا در این راه کشته میشویم، که این بهترین است؛ یا دشمن را از سر راه برمیداریم و به مقصود میرسیم، که این هم بهترین است. پس در اینجا ضررى وجود ندارد.

درست نقطه‌ى مقابل، نگاه مادى است. نگاه مادى اولاً پیدایش انسان را، وجود انسان را در عالم بدون هدف میداند؛ اصلاً نمیداند براى چه به دنیا آمده است. البته در دنیا براى خودش هدفهائى تعریف میکند – به پول برسد، به عشق برسد، به مقام برسد، به لذتهاى جسمى برسد، به لذتهاى علمى برسد؛ از این هدفها میتواند براى خودش تعریف کند – اما اینها هیچکدام هدفهاى طبیعى نیست، ملازم با وجود او نیست. وقتى اعتقاد به خدا نبود، اخلاقیات هم بى‌معنى میشود، عدالت هم بى‌معنى میشود؛ جز لذت و سود شخصى، هیچ چیز دیگرى معنا پیدا نمیکند. اگر انسان در راه رسیدن به سود شخصى پایش به سنگ خورد و آسیب دید، ضرر کرده، خسارت کرده. اگر به سود نرسید، اگر نتوانست تلاش کند، نوبت به یأس و ناامیدى و خودکشى و به کارهاى غیر معقول دست زدن میرسد. پس ببینید فرق بین نگاه توحیدى و نگاه مادى، معرفت الهى و معرفت مادى این است. این، اساسى‌ترین پایه‌هاى بصیرت است.

با این نگاه، وقتى انسان مبارزه میکند، این مبارزه یک تلاش مقدس است؛ اگر جنگ مسلحانه هم بکند، همین جور است. اصلاً مبارزه بر اساس بدبینى و بدخواهى نیست. مبارزه براى این است که انسانیت – نه فقط شخص خود او – به خیر و کمال و رفاه و تکامل مقامات رفیع نائل شود. با این نگاه، زندگى چهره‌ى زیبائى دارد و حرکت در این میدان وسیع، یک کار شیرین است. خستگى انسان با یاد خداى متعال و با یاد هدف برطرف میشود. این، پایه‌ى اساسى معرفت است؛ پایه‌ى اساسى بصیرت است. این بصیرت خیلى چیز لازمى است؛ این را باید ما در خودمان تأمین کنیم. بصیرت در حقیقت زمینه‌ى همه‌ى تلاشها و مبارزات انسانى در جامعه است. این یک سطح بصیرت.

بجز این سطح وسیع بصیرت و لایه‌ى عمیق بصیرت، در حوادث گوناگون هم ممکن است بصیرت و بى‌بصیرتى عارض انسان شود. انسان باید بصیرت پیدا کند. این بصیرت به چه معناست؟ یعنى چه بصیرت پیدا کند؟ چه جورى میشود این بصیرت را پیدا کرد؟ این بصیرتى که در حوادث لازم است و در روایات و در کلمات امیرالمؤمنین هم روى آن تکیه و تأکید شده، به معناى این است که انسان در حوادثى که پیرامون او میگذرد و در حوادثى که پیش روى اوست و به او ارتباط پیدا میکند، تدبر کند؛ سعى کند از حوادث به شکل عامیانه و سطحى عبور نکند؛ به تعبیر امیرالمؤمنین، اعتبار کند: «رحم اللَّه امرء تفکّر فاعتبر»؛(?) فکر کند و بر اساس این فکر، اعتبار کند. یعنى با تدبر مسائل را بسنجد – «و اعتبر فأبصر» – با این سنجش، بصیرت پیدا کند. حوادث را درست نگاه کردن، درست سنجیدن، در آنها تدبر کردن، در انسان بصیرت ایجاد میکند؛ یعنى بینائى ایجاد میکند و انسان چشمش به حقیقت باز میشود.

امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) در جاى دیگر میفرماید: «فانّما البصیر من سمع فتفکّر و نظر فأبصر»؛(?) بصیر آن کسى است که بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد؛ وقتى شنید، بیندیشد. هر شنیده‌اى را نمیشود به صرف شنیدن رد کرد یا قبول کرد؛ باید اندیشید. «البصیر من سمع فتفکّر و نظر فأبصر». نَظَرَ یعنى نگاه کند، چشم خود را نبندد. ایراد کار بسیارى از کسانى که در لغزشگاه‌هاى بى‌بصیرتى لغزیدند و سرنگون شدند، این است که نگاه نکردند و چشم خودشان را بر یک حقایق واضح بستند. انسان باید نگاه کند؛ وقتى که نگاه کرد، آنگاه خواهد دید. ما خیلى اوقات اصلاً حاضر نیستیم یک چیزهائى را نگاه کنیم. انسان مى‌بیند منحرفینى را که اصلاً حاضر نیستند نگاه کنند. آن دشمن عنود را کار نداریم – حالا این را بعداً عرض خواهم کرد؛ «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوّا»(?) – بعضى‌ها هستند که انگیزه دارند و با عناد وارد میشوند؛ خوب، دشمن است دیگر؛ بحث بر سر او نیست؛ بحث بر سر من و شماست که توى عرصه هستیم. ما اگر بخواهیم بصیرت پیدا کنیم، باید چشم را باز کنیم؛ باید ببینیم. یک چیزهائى هست که قابل دیدن است. اگر ما از آنها سطحى عبور کنیم، آنها را نبینیم، طبعاً اشتباه میکنیم 

من یک مثال از تاریخ بزنم. در جنگ صفین لشکر معاویه نزدیک به شکست خوردن شد؛ چیزى نمانده بود که بکلى منهدم و منهزم شود. حیله‌اى که براى نجات خودشان اندیشیدند، این بود که قرآنها را بر روى نیزه‌ها کنند و بیاورند وسط میدان. ورقه‌هاى قرآن را سر نیزه کردند، آوردند وسط میدان، با این معنا که قرآن بین ما و شما حکم باشد. گفتند بیائید هرچه قرآن میگوید، بر طبق آن عمل کنیم. خوب، کار عوام‌پسند قشنگى بود. یک عده‌اى که بعدها خوارج شدند و روى امیرالمؤمنین شمشیر کشیدند، از میان لشکر امیرالمؤمنین نگاه کردند، گفتند این که حرف خوبى است؛ اینها که حرف بدى نمیزنند؛ میگویند بیائیم قرآن را حکم کنیم. ببینید، اینجا فریب خوردن است؛ اینجا لغزیدن به خاطر این است که انسان زیر پایش را نگاه نمیکند. هیچ کس انسان را نمیبخشد اگر بلغزد، به خاطر اینکه زیر پایش را نگاه نکرده، پوست خربزه را زیر پاى خودش ندیده. آنها نگاه نکردند. آنها اگر میخواستند حقیقت را بفهمند، حقیقت جلوى چشمشان بود. این کسى که دارد دعوت میکند و میگوید بیائید به حکمیت قرآن تن بدهیم و رضایت بدهیم، کسى است که دارد با امام منتخبِ مفترض‌الطاعه میجنگد! او چطور به قرآن معتقد است؟ امیرالمؤمنین على‌بن‌ابى‌طالب غیر از اینکه از نظر ما از طرف پیغمبر منصوص و منصوب بود، اما آن کسانى هم که این را قبول نداشتند، این مسئله را قبول داشتند که آن روز بعد از خلیفه‌ى سوم، همه‌ى مردم با او بیعت کردند، خلافت او را قبول کردند؛ شد امام، شد حاکم مفترض‌الطاعه‌ى جامعه‌ى اسلامى. هر کس با او میجنگید، روى او شمشیر میکشید، وظیفه‌ى همه‌ى مسلمانها بود که با او مقابله کنند. خوب، اگر این کسى که قرآن را سر نیزه کرده، حقیقتاً به قرآن معتقد است، قرآن میگوید که تو چرا با على میجنگى. اگر واقعاً به قرآن معتقد است، باید دستهایش را بالا ببرد، بگوید آقا من نمیجنگم؛ شمشیرش را بیندازد. این را باید میدیدند، باید میفهمیدند. این مطلب مشکلى بود؟ این معضلى بود که نشود فهمید؟ کوتاهى کردند. این میشود بى‌بصیرتى. اگر اندکى تدبر و تأمل میکردند، این حقیقت را میفهمیدند؛ چون اینها خودشان در مدینه اصحاب امیرالمؤمنین بودند؛ دیده بودند که در قتل عثمان، عوامل و دستیاران خود معاویه مؤثر بودند؛ آنها کمک کردند به کشته شدن عثمان؛ در عین حال پیراهن عثمان را به عنوان خونخواهى بلند کردند. آنها خودشان این کار را کردند، مقصر خودشان بودند، اما دنبال مقصر میگشتند. ببینید، این بى‌بصیرتى ناشى از بى‌دقتى است؛ ناشى از نگاه نکردن است؛ ناشى از چشم بستن بر روى یک حقیقت واضح است.

در همین قضایاى فتنه‌ى اخیر، یک عده‌اى اشتباه کردند؛ این بر اثر بى‌بصیرتى بود. ادعاى تقلب در یک انتخابات بزرگ و باعظمت میشود؛ خوب، این راهش واضح است. اگر چنانچه کسى معتقد به تقلب است، اولاً باید استدلال کند، دلیل بیاورد بر وجود تقلب؛ بعد هم اگر چنانچه دلیل آورد یا نیاورد، قانون راه را معین کرده است؛ میتواند شکایت کند. باید بازرسى شود، بازبینى شود؛ آدمهاى بى‌طرفى بیایند نگاه کنند تا معلوم شود تقلب شده یا نشده؛ راهش این است دیگر. اگر چنانچه کسى زیر بار این راه نرفت و قبول نکرد – با اینکه ما کمکهاى زیادى هم کردیم: مدت قانونى را بنده تمدید کردم؛ حتّى گفتیم خود افراد بیایند جلوى دوربینهاى تلویزیون شمارش کنند – دارد تمرد میکند. …(?) توجه بفرمائید. مقصود این نیست که راجع به قضایاى گذشته اظهارنظر کنیم؛ میخواهیم مثال بزنیم. پس بصیرت پیدا کردن، کار دشوارى نیست. اگر شما نگاه کردید دیدید یک راه معقول قانونى‌اى وجود دارد و کسى از آن راه معقول قانونى سرمیپیچد و کارى میکند که براى کشور مضر است، ضربه‌ى به منافع ملت است، خوب، با نگاه عادلانه، با نگاه متعارف، با نگاه غیرجانبدارانه، معلوم است که او محکوم است؛ این یک چیز روشنى است، یک قضاوت واضحى است. پس ببینید مطالبه‌ى بصیرت، مطالبه‌ى یک امر دشوار و ناممکن نیست. بصیرت پیدا کردن، کار سختى نیست. بصیرت پیدا کردن همین اندازه لازم دارد که انسان اسیر دامهاى گوناگون، از دوستى‌ها، دشمنى‌ها، هواى نفس‌ها و پیشداورى‌هاى گوناگون نشود. انسان همین قدر نگاه کند و تدبر کند، میتواند واقعیت را پیدا کند. مطالبه‌ى بصیرت، مطالبه‌ى همین تدبر است؛ مطالبه‌ى همین نگاه کردن است؛ مطالبه‌ى چیز بیشترى نیست. و به این ترتیب میشود فهمید که بصیرت پیدا کردن، کار همه است؛ همه میتوانند بصیرت پیدا کنند. البته بعضى نه به خاطر عناد، نه به خاطر بدخواهى، که گاهى غفلت میکنند. انسان با اینکه جان خودش را خیلى دوست دارد، اما گاهى ممکن است در حال رانندگى هم یک لحظه حواسش پرت شود، یک لحظه چرت بزند، یک ضایعه‌اى پیش بیاید. لغزشهائى که در این زمینه پیش مى‌آید، اینها را نمیشود گناه دانست؛ اما اگر چنانچه تداوم پیدا کند، این دیگر بى‌بصیرتى است، این دیگر غیر قابل قبول است.

 امروز کار عمده‌ى دشمن در جنگ نرم، غبارپراکنى در فضاى سیاسى کشور است؛ این را توجه داشته باشید. امروز مهمترین کار دشمن این است. افرادى که در کار سیاسى و مسئله‌ى سیاسى واردند و مطلعند، میدانند امروز قدرت ابرقدرتها بیش از آنچه که در بمب هسته‌اى‌شان باشد، در ثروتهاى انباشته‌ى در بانکهاشان باشد، در قدرت تبلیغاتى آنهاست، در صداى بلند آنهاست که به همه جا میرسد. شیوه‌هاى تبلیغاتى را هم خوب بلدند. در کار تبلیغات انصافاً پیشرفت هم کرده‌اند. امروز غربى‌ها – چه در اروپا، چه در آمریکا – در کار تبلیغات، شیوه‌هاى مدرن و بسیار پیشرفته‌اى را یاد گرفته‌اند و بلد شده‌اند؛ ما در این جهت عقبیم. یکى از اساسى‌ترین کارهاى آنها این است که تبلیغ کردن را بلدند. با این شیوه‌هاى تبلیغى، با جنجال، با فرستادن انبوه حرفهاى خلاف واقع، سعى میکنند فضاى جوامع را دگرگون کنند و تأثیر بگذارند؛ باید به این نکته توجه داشت، باید این را مراقب بود. امروز وظیفه‌ى جوانهاى ما از این جهت سنگین است. نه فقط خودتان باید حقیقت را تشخیص دهید، بلکه باید فضا و محیط پیرامونى خودتان را هم بابصیرت کنید و براى آنها هم قضایا را روشن کنید.

یک نکته‌ى اساسى این است که باطل در مقابل انسان همیشه عریان ظاهر نمیشود تا انسان بشناسد که این باطل است؛ غالباً باطل با لباس حق یا با بخشى از حق وارد میدان میشود. امیرالمؤمنین فرمود: «انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احکام تبتدع یخالف فیها کتاب اللَّه»، بعد تا میرسد به اینجا: «فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف على المرتادین و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین»؛(?) اگر باطل و حق صریح و بى‌شائبه وسط میدان بیایند، اختلافى باقى نمیماند؛ همه حق را دوست دارند، همه از باطل بدشان مى‌آید؛ «و لیکن یؤخذ من هذا ضغث و من ذاک ضغث فیمزجان فحینئذ یشتبه الحقّ على اولیائه». بخشى از حق را با بخشى از باطل مخلوط میکنند، نمیگذارند صِرف باطل و صریح باطل باشد؛ لذا مخاطبان دچار اشتباه میشوند؛ این را باید خیلى مراقبت کرد. امروز در تبلیغات جهانى، همه‌ى تکیه بر روى این است که حقایق را در کشور شما، در جامعه‌ى شما، در نظام اسلامى شما دگرگون جلوه دهند؛ امکانات تبلیغاتى‌شان هم فراوان است، به طور دائم هم مشغولند. البته افرادى هم هستند که بعضى دانسته، بعضى ندانسته، در داخل، همان حرفها را تکرار میکنند و همانها را بازتاب میدهند.

خوب، یک نکته‌اى در اینجا وجود دارد: گاهى بصیرت هم وجود دارد، اما در عین حال خطا و اشتباه ادامه پیدا میکند؛ که گفتیم بصیرت شرط کافى براى موفقیت نیست، شرط لازم است. در اینجا عواملى وجود دارد؛ یکى‌اش مسئله‌ى نبود عزم و اراده است. بعضى‌ها حقایقى را میدانند، اما براى اقدام تصمیم نمیگیرند؛ براى اظهار تصمیم نمیگیرند؛ براى ایستادن در موضع حق و دفاع از حق تصمیم نمیگیرند. البته این تصمیم نگرفتن هم عللى دارد: گاهى عافیت‌طلبى است، گاهى تنزه‌طلبى است، گاهى هواى نفس است، گاهى شهوات است، گاهى ملاحظه‌ى منافع شخصى خود است، گاهى لجاجت است. یک حرفى را زده است، میخواهد پاى این حرف بایستد، به خاطر اینکه ننگش میکند از حرف خودش برگردد؛ که فرمود: «لعن اللَّه اللّجاج»؛ لعنت خدا بر لجاجت. افرادى هستند اطلاع هم دارند، واقعیت را هم میدانند؛ در عین حال کمک میکنند به جهتگیرى‌هاى مخالف، جهتگیرى‌هاى دشمن. خیلى از این کسانى که پشیمان شدند و راه را برگشتند، یک روزى به شکل افراطى انقلابى بودند؛ اما یک روز شما مى‌بینید درست در نقطه‌ى مقابل آن روز ایستاده‌اند و در خدمت ضد انقلاب قرار گرفته‌اند! این به خاطر همین عوامل است؛ هوى‌هاى نفسانى، شهوات نفسانى، غرق شدن در مطالبات مادى. عامل اصلى اینها هم غفلت از ذکر پروردگار، غفلت از وظیفه، غفلت از مرگ، غفلت از قیامت است؛ اینها موجب میشود که بکلى صد و هشتاد درجه جهتگیرى‌شان عوض شود.

البته بعضى هم اشتباه میکنند. نمیشود همه را مقصر دانست. ما بعضى‌ها را دیدیم که کسانى آمدند به عنوان هدیه، به عنوان اظهار ارادت، به اینها پول دادند؛ اینها هم پول را گرفتند، نفهمیدند اسم این رشوه است. آنچه که در عالم واقع اتفاق مى‌افتد، شبیه یکدیگر است؛ منتها متفطن شدن به اینکه اسم این رشوه است یا نه، مهم است. شما که یک جائى قرار دارى که میتوانى یک کارى را بر طبق میل او انجام دهى، او مى‌آید اینجور دستت را هم میبوسد و به شما پول میدهد. خوب، این اسمش رشوه است؛ رشوه‌ى حرام همین است.

در قضایاى فتنه هم همین جور. بعضى در این فتنه و در این جنجال وارد شدند، نفهمیدند اسم این براندازى است؛ نفهمیدند این همان فتنه است که امیرالمؤمنین فرمود: «فى فتن داستهم بأخفافها و وطئتهم بأظلافها و قامت على سنابکها».(?) فتنه خرد و نابود میکند کسانى را که زیر دست و پاى فتنه قرار بگیرند. آنها نفهمیدند این فتنه است. یک حرفى را یکى گفت، اینها هم تکرار کردند. پس نمیشود همه را محکوم به یک حکم دانست. حکم معاند متفاوت است با حکم غافل. البته غافل را هم باید بیدار کرد.

من میخواهم به شما جوانها عرض کنم؛ شما براى اینکه ایران اسلامى را بسازید، یعنى هم ملت و میهن عزیز و تاریختان را سربلند کنید، هم وظیفه‌ى خودتان را در مقابل اسلامِ باعظمت انجام دهید – که امروز اگر کسى براى سربلندى ایران اسلامى تلاش کند، هم به میهن خود، به ملت خود، به تاریخ خود خدمت کرده است، هم به اسلام عزیز که مایه‌ى نجات بشریت است، خدمت کرده – باید بیدار باشید، باید هوشیار باشید، باید در صحنه باشید، باید بصیرت را محور کار خودتان قرار دهید. مواظب باشید دچار بى‌بصیرتى نشوید.

دشمن را بشناسید. به ظواهر دشمن فریب نخورید. مادیگرى، گرایش مادى، تفکر مادى، تمدن مادى، دشمن بشریت و دشمن شماست. دنیاى غرب از دو سه قرن قبل از این به دانش برتر و فناورى برتر دست یافت و سوراخ دعاى ثروت و انباشت ثروت را پیدا کرد. مکتبهاى اجتماعى گوناگونى پدید آمد، تفکرات فلسفىِ اجتماعى گوناگونى پدید آمد – لیبرالیسم مبتنى بر تفکر اومانیستى، فکر دموکراسى و امثال اینها – هدف اینها یا هدف آن کسانى که دنبال این افکار رفتند، این بود که بتوانند بشر را به آسایش، به آرامش و به رفاه برسانند؛ لیکن آنچه در واقع تحقق پیدا کرد، عکس اینها بود. بشر در سایه‌ى تفکر اومانیستى و در جهت نظامهاى انسانگرا نه فقط به انسانیت دست نیافت، به آسایش دست نیافت، بلکه بیشترین جنگها، بیشترین کشتارها، بدترین قساوتها، زشت‌ترین رفتارهاى انسان با انسان در این دوره به وجود آمد.

آن کسانى که در این میدان پیشرفته‌تر بودند، بدتر بودند. دیروز توى روزنامه خواندم که از منابع آمریکائى نقل کرده بود که آمریکا از دهه‌ى ?? تا دهه‌ى ?? – یعنى در ظرف پنجاه سال – هشتاد کودتاى نظامى در دنیا راه انداخته! شما ببینید این کسانى که به قله‌هاى ثروت و فناورى و سلاح و ساخت تجهیزات و چه و چه و چه دست پیدا کردند، وحشیگرى‌شان این است. آدمکشى براى آنها عادى است؛ به قول خودشان خونسرد! در تعبیرات ادبیات غربى میگویند فلانى با خونسردى آدم کشت! این نشانه‌ى قساوت کامل است. نه فقط در افغانستان و در عراق و در آن مناطقى که تحت اشغال آنهاست و فتوحات نظامى کرده‌اند، که در داخل مجموعه‌هاى خودشان هم همین است. مراجعه کنید به ادبیات اینها، که نشانه‌ى واقعیتهاى زندگى آنهاست. هنرشان، ادبیاتشان نشان میدهد که در زندگى‌شان چه میگذرد. آدمکشى براى آنها یک کار بسیار آسانى است. از این طرف هم در داخل اجتماعات مردمى‌شان، در میان جوانهاشان، افسردگى، یأس از زندگى و شوریدن بر آداب اجتماعى زندگى دیده میشود. نوع لباس پوشیدنها و نوع آرایش کردنهاى اینها غالباً به خاطر این است که جوان از فضائى که بر او حاکم است، به ستوه آمده. این تجربه شده‌ى مکتبها و نظامهائى است که غربى‌ها درست کرده‌اند. عامل همه‌ى اینها هم این است که اینها از دین، از معنویت، از خدا دور شده‌اند. بنابراین رفتار اینها دشمن بشریت است.

شما امروز دارید نقطه‌ى مقابل آنها حرکت میکنید. شما میخواهید با تفکر الهى دانش را مسخر کنید؛ شما میخواهید امکانات طبیعى و انسانى را جمع کنید براى خیر مادى و معنوى ملتها و ملت خودتان، براى خیر مادى و معنوى بشر. جهتگیرى شما جهتگیرى خدائى است؛ این موفق خواهد شد، این پیش خواهد رفت؛ این همان حرکتى است که نقطه‌ى مقابل حرکت دو سه قرنىِ غلط منحرفانه‌ى شروع شده‌ى از سوى غرب است. این حرکت، حرکت مبارکى است و ادامه خواهد داشت. 

جوان مسلمان ایرانى باید خود را آماده کند؛ خود را مجهز کند؛ در راه پیشرفت، به خداى متعال توکل کند؛ از خدا استمداد کند؛ با بصیرت پیش برود؛ در این صورت ساز و برگ متناسب را براى مواجهه‌ى با شیوه‌ى غلطى که در دنیا حاکم و رائج است، پیدا خواهد کرد و ان‌شاءاللَّه به همه‌ى آرمانها و آرزوهائى که این انقلاب و اسلام ترسیم کرده است، خواهد رسید.

والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 

 


ارسال شده در توسط سرباز روح الله

هوالمحبوب

آوازهای غریبانه ما در گلو شکست                                حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم                            آن عقده های گره گشا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود                               خواب پریدوخاطره ها در گلو شکست

تا آمدم با تو خداحافظی کنم                                       بغض امانم ندادو خدا...در گلو شکست

سلام رفقا

دیروز سالگرد داداش مصطفی بود.دیشب خیلی حال وروزم خراب بود،شما هنوزم برای من دعا می کنید؟

بگذریم.یه قسمت هایی از کتاب در دست چاپ-از معراج برگشتگان-(یاد ایام سابق) آقای داوود آبادی براتون میزارم تا با آقا مصطفی بیشتر آشنا بشید.

البته تقریبا متن کاملش تو وبلاگ خاطرلت جبهه موجوده.لحظات آخر وداع آقا مصطفی و تقریبا متن شفاهی وصیتنامه اش:

داخل سنگر تنگ و کوچک، کنار هم دراز کشیده بودیم. کم‌کم لحن حرف‌هایش عوض شد و شروع کرد به نصیحت و توصیه. وصیت شفاهی‌اش را کرد. حرف‌هایی زد که برای من خیلی جالب بود. مخصوصا در پاسخ به این سؤالم که: مصطفی، تو شهات رو چگونه می‌بینی؟
در حالی که دست‌هایش را به دور خود پیچیده بود و فشار می‌آورد، ناگهان آنها را باز کرد، نفس عمیقی کشید و گفت: «شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است.»

اشک از دیدگانش جاری شد. با پشت دست، اشک‌های مرواریدگونش را پاک کردم و او شروع کرد به توصیه درباره‌ی امام: «خدایی ناکرده، اگه امام طوری بشه، خود ما ضرر خواهیم دید.»
«دوست دارم در برابر مرگم، تمام عمرم به هر لحظه‌ی عمر امام عزیز اضافه بشه، چون او با هر لحظه از عمرخودش می‌تونه جامعه‌ای رو به راه بیاره.»

سمت نگاهش به بیرون از سنگر تغییر کرد. فهمیدم نمی‌خواهد مستقیم به چشم هم‌دیگر نگاه کنیم. با همان حال ادامه داد: «هرگاه در مسئله‌ای گیر کردی، فقط به خدا امید داشته باش.»
«هیچ‌گاه از خدا ناامید نشو، زیرا او خوبی ما رو می‌خواد.»
«انسان زمانی که برای خدا کار می‌کنه، از هیچ چیز، حتی تهمت نباید بترسه.»
«اگر شهید شدم، هیچ‌گاه در فکر انتقام خون من نباش، در فکر انتقام خون همه‌ی شهدای اسلام و مظلومین باش.»
دستش را برای خداحافظی به طرفم دراز کرد و گفت:
«دوست دارم برای رفتن روی مین و باز کردن راه نیروهای اسلام، پیشمرگ بشم.»
«انسان باید خودش رو در جبهه بسازه و سعی کنه تا اون‌جایی که می‌تونه، خالصانه به جبهه بره.»
«به‌خدا من فقط برای رضای خدا به جبهه اومدم، نه ریا و چیز دیگه.»
«خدا نکنه انسان به خاطر این‌که به جبهه رفته، خودش رو بگیره.»
«شهادت واقعا سعادتی بزرگ می‌خواد، زیرا فقط خوبان و پاکان هستند که شهید می‌شوند.»
«خوشا به حال ما که اسلام رو به دست آوردیم و اگه زمان طاغوت بود، خدا می‌دونه چی شده بودیم.»
«دوست دارم جونم رو فدای امام کنم، زیرا او بود که ما جوانان رو از آن فساد و گمراهی بیرون کشید و به راه آورد.»
«جوون‌هایی که تا دیروز فکر کثافت کاری بودند، حالا همه‌ی فکر و ذکرشون اسلام شده و این از خواست خداست.»
«همیشه باید در فکر جبران گناهان گذشته باشیم.»
«دوست دارم با همدیگه بر روی مین بریم و دست در دست همدیگه شهید بشیم.»
«دوست دارم شهید بشم تا هم خودم به آ‌رزوم برسم و هم شهادتم در افراد ضد انقلاب تأثیر بذاره و قدر امام رو بدونند.»
«دوست دارم جنازه‌ام برنگرده ... فقط دلم به حال مادرم می‌سوزه که اون چه خواهد کرد؟ قول بده وقتی شهید شدم، خونواده‌ام رو دل‌داری بدی و بگی که من آگاهانه شهید شدم.».........

 

 و شهادت:

ساعت از 4 گذشته بود که ناگهان از جا پرید و گفت: زود باش کف سنگر رو گود کنیم تا جا بیشتر بشه و راحت بتونیم نماز بخونیم. با تعجب اصرار کردم که دیر است. هر چه گفتم: «ببین، الان دیره. یه ساعت دیگه غروب می‌شه، اون‌وقت سنگرمون نیمهکاره می‌مونه و شب جایی برای استراحت نداریم.» قبول نکرد و قاطعانه گفت: «کار امروز را به فردا مینداز ... زود باش.»
تجهیزات و اسلحه و وسایل را بیرون ریختیم. من با کلنگ شروع کردم به کندن کف سنگر. سقف آن‌قدر کوتاه بود که حتی نشسته هم نمی‌توانستیم راحت نماز بخوانیم. باید گردن‌مان را کج می‌کردیم. دقایقی بعد، به او که جلوی سنگر نشسته بود گفتم:
- مصطفی، برو بیل رو از سنگر بغلی بگیر و بیا.
او رفت و دقیقه‌ای بعد با بیل دسته‌بلند آمد. به او گفتم: با این بیل که نمی‌شه خاک برداشت، برو بیل دسته‌کوتاهه رو بیار!
دیدم جلوی ورودی سنگر دوزانو نشسته، یک دستش را زیر چانه گذاشته و دست دیگر را به زمین تکیه داده و با خودش می‌خندد. خنده‌ی خیلی عجیبی بود ... با صدای بلند و نزدیک به قهقهه.
در حالی که نگاهی به سر و وضع خاکی خودم انداختم، به شوخی گفتم: چته کچل؟ داری به من می‌خندی؟ اصلا امروز تو دیوونه شدی؟ زودباش برو بیل رو بیار ...
ولی او همچنان می‌خندید. وقتی گفتم: هان تو چت شده؟
با همان خنده‌ی زیبا گفت: چقدر تو عجله داری؟ ... اصلا می‌خوای بفهمی امروز چمه؟ چند دقیقه صبر کن می‌بینی!
دوباره پرسیدم: مگه چی شده؟
گفت: عجله نکن، می‌بینی!
بلند شد و به طرف سنگر پشتی رفت که یک متر هم بیشتر با ما فاصله نداشت. صدای صحبت کردنش را با بچه‌ها می‌شنیدم. داد زدم: زود باش بیا ... الان شب می‌شه.
در جوابم گفت: اومدم.
می‌خواستم دوباره داد بزنم که زودتر بیاید. هنوز چیزی نگفته بودم که ناگهان صدای وحشت‌انگیز سوت خمپاره‌ای مرا که در سنگر بودم، در جایم میخ‌کوب کرد. به کف سنگر چسبیدم. خمپاره درست به کنار سنگر اصابت کرد. صدای رعب‌انگیزی داشت. دود و غبار در یک آن، تمام فضا را پر کرد. متوجه نبودم چه شده. به خودم که آمدم، یاد مصطفی افتادم. سریع به بیرون سنگر رفتم و فریاد زدم: مصطفی ... مصطفی ...
جوابی نشنیدم. دوباره صدایش کردم. حمید شکوری، از بچه‌های سنگر بغلی، از آن سوی گرد و غبار داد زد: مصطفی این‌جاس ... حالش هم خوبه.
عجیب بود ... چرا مصطفی جواب نداد؟ ناگهان ناصری فریاد زد: حمید بیا ...
یعنی مصطفی چیزی شده؟ سراسیمه و هراسان به کنار سنگر برگشتم. دود و خاک، آرام آرام بر زمین می‌نشست. کمی که هوا روشن‌تر شد، پاهای مصطفی را دیدم به حالت دمر روی زمین افتاده بود. دود سیاه و چرب انفجار، به‌آرامی بر سر و رویم نشست. هوا کاملا باز شد. سرش را دیدم که از پشت ترکش خورده بود و متلاشی شده بود. مثل گل سرخی که شکفته بود.

شوکه شدم. احساس کردم تمام کرده. سر جایم خشک مانده بودم. با فریاد علی‌رضا شاهی که با بغض و گریه، داد زد: هنوز زنده است ... جون داره ...
جلو رفتم. سرش را در میان دست‌هایم گرفتم با گریه و التماس از او خواستم چیزی بگوید. ابروهایش را حرکت داد. خواست چشمانش را باز کند، ولی نتوانست. خواست چیزی بگوید، اما نشد. بدنش لرزه‌ای خفیف داشت. به‌زور ابروهایش را بالا و پایین می‌کرد. چشمانش روی هم فشرده بودند. دیوانه‌وار فریاد می‌زدم: مصطفی ... اشهدت رو بگو ...
زبانش باز نمی‌شد. یک‌دفعه ناخواسته فریاد زدم: مصطفی ... منم حمید ... تو رو خدا یه چیزی بگو ...
لرزه‌ی بدنش تندتر شد. نفس سختی به داخل کشید، خون در گلویش پیچید و با خرخری، فوران کرد. با لبخندی زیبا که بر لبانش نشست، به سوی حق شتافت.
سربند سبز «یا حسین شهید» که از خون سرخ شده بود، در مشتش بود. در آخرین لحظه از میان انگشتانش که ناخودآگاه باز ‌شدند، بر زمین افتاد که شاهی آن را برداشت.
علی‌رضا شاهی، چفیه‌ی مشکی خود را از گردن باز کرد و روی سر مصطفی که همچون گلی باز شده بود، انداخت تا بچه‌ها نبینند.

خورشید شب جمعه 22/7/61 می‌رفت تا منطقه را در ماتمی سوزان بگدازد. آن گاه بود که پیکر مصطفی کاظم‌زاده را در حالی که حدود دو ماه بود هفدهمین بهار زندگی‌اش را پشت سر گذاشته بود، به پایین تپه منتقل کردیم. شاهی، ناصری، شکوری و سلیمانی هر کدام گوشه‌ای از برانکارد را در دست داشتند و از شیب تند تپه پایین می‌آمدند. دست مصطفی که از برانکارد آویزان بود، برای خودش تاب می‌خورد. دوست داشتم زنده بود و خودش دستش را می‌کشید بالا!
برادر صیاد محمدی، وقتی که دید من گریان و نالان در حال پایین آمدن از تپه هستم، جلو آمد و پرسید که چی شده؟ وقتی گفتم مصطفی شهید شد، درجا خشکش زد. او که در برابر شهادت ده‌ها نفر از نیروها در بمباران، این‌گونه وانمود می‌کرد که چیزی نشده، در برابر پیکر مصطفی که میان دستان بچه‌ها روی برانکارد تلوتلو می‌خورد و به پایین تپه می‌آمد، اشک در چشمانش حلقه زد و با خود گفت: مصطفی  ...مصطفی ...


ارسال شده در توسط م . کاظم زاده

                                                   هوالعزیز

 

 

یکی از برجسته‌ترین وجوه شخصیت شهید آیت‌الله دکتر سید محمد حسینی ‌بهشتی، قدرت مدیریت، سازماندهی و نظم رفتاری ایشان بود. در این زمینه، سخن‌های متعددی ‌گفته و مقالات فراوانی نوشته شده است و هر یک به جنبه‌ای از این خصیصة ایشان اشاره کرده‌اند. در این مقاله، ما سیر فعالیت و زندگی ایشان را طبق همین مسئله بررسی می‌کنیم و با اشاره به مراحل گوناگون فعالیت سیاسی شهید بهشتی، می‌کوشیم درس‌نامه‌ای برای نسل نو ارائه دهیم؛ در واقع الگو و نمادی برای عمل، اندیشه و حرکت بر بسترهای متعدد. ویژگی اصلی و اساسی این مراحل که ما از آن با عنوان «ادوار حیات» یاد می‌کنیم، تفاوت‌های هر یک با دیگری و انطباق آگاهانة شهید بهشتی با تک‌تک این دوره‌هاست. ادواری شامل زمان فعالیت در حوزه آموزشی، بسترسازی، سیاستگری و سیاست‌ورزی، مدیریت نیروهای انسانی، مبارزه و مدیریت اداری که هر یک دشواری‌های خاصی دارد و با دیگری بسیار متفاوت است و نشانه‌هایی از ابعاد مختلف شخصیت دکتر بهشتی را به‌خوبی نشان می‌دهد. حُسن این کار در این نکته نهفته است که بخشی از واقعیت تاریخی این مرد برجسته و کم‌نظیر، در ضمن بررسی هریک از این مراحل، تا حدودی جلوه‌گر می‌شود و مسیر حیات او بهتر شناخته خواهد شد.
1. آغاز فعالیت‌های تحصیلی:

تا آنجا که منابع و خاطرات به‌جا‌مانده از شهید بهشتی و برخی دوستان دوران تحصیل ایشان نشان می‌دهد، دکتر بهشتی، هیچ‌گاه به تحصیل سنتّی و محدود در مرحله‌ای خاص بسنده نکرد. او ضمن تلمّذ در محضر بهترین استادان علم اصول و فقه، در عرصه‌های فلسفه، کلام، منطق، تفسیر، اخلاق و تاریخ نیز اهتمام و توجهی ویژه مبذول می‌داشت. شهید بهشتی اهمیت علوم و زبان‌های جدید را درک کرد و با وجود برخی سنّت‌گرایی‌های قشری و برخی طعن و کنایه‌های رایج در محیط‌های مذکور، آموختن زبان انگلیسی را سرلوحة کار خود قرار داد. بهشتی با جدّ و جهدی فراوان، وارد دانشگاه شد و همان اهمیت آموزش علوم حوزوی را در محیط دانشگاه تا بالاترین مدارج پیگیری کرد. دکتر بهشتی به یکی از معروف‌ترین اسلام‌شناسان و روحانیان شناخته‌شده در دانشگاه‌ها و محیط‌های مرتبط با نسل جوان بدل شد و این امر را از حضور مستمر وی در جلسات انجمن‌های اسلامی و مراکز دانشگاهی و مساجد مرکز تجمع این گروه‌ها می‌توان دریافت.
2. نگارش مقالات به زبان فارسی:

دکتر بهشتی پیش از آغاز دهة چهل که ظهور روحانیان مبارز و سیاستگر‌ِ پیرو امام خمینی، ویژگی خاصی بدان می‌بخشد، اهمیت زبان سهل و ممتنع فارسی را در توضیح، تدوین و ترویج علوم دینی دریافته بود. در نیمه دوم دهة 30 و اواخر عمر مرجع تقلید شیعیان جهان، آیت‌الله العظمی بروجردی، شهید بهشتی با نگارش مقالات متعدد در نشریات «مکتب اسلام» و «مکتب تشیع»، در زمینه‌های نوگرایانه‌ای نظیر مدیریت در اسلام، کوشید رابطه‌ای وثیق با نسل جدید و جوانان شهرها برقرار کند. این تجربه بعدها در تدوین کتب درسی و کتب مدون در باب شناخت و فرهنگ و تمدن اسلامی بسیار به کار ایشان آمد. اساساً دکتر بهشتی با توجه به مقتضیات زمان و مسائل نوین، پاسخ‌گوی عصر و نسلی بسیار مشتاق و پُرتکاپو بود.
3. در شورای آموزشی و ا‌ِفتائی مؤتلفه:

دکتر بهشتی از برجسته‌ترین رجال سیاسی ایران از شروع نهضت امام خمینی در اوایل دهة 40 هجری شمسی بود. وی با توجه به گسترة نهضت امام، لزوم هدایت مبارزان و گروه‌های سیاسی را حسّ کرده و کوشید آن‌ها را در مسیر مستقیم دیانت حفظ کند. آفت «مبارزة مطلق» که سرانجام به عمل‌گرایی، تروریسم و الحاد می‌انجامید، خطری بود که دائماً در کمین جوانان مبارز دیده می‌شد. دکتر بهشتی با اینکه تظاهر به مبارزه و شورشی بودن نمی‌کرد در رأس هرم نهضت اسلامی قرار داشت. نخستین دورة این فعالیت، آموزش فکری و ایدئولوژیکی و پاسخ‌گویی به پرسش‌های اعضای هیئت‌های مؤتلفه اسلامی بود. گروهی که در همان ابتدای دهة چهل با ترور حسن‌علی منصور، مسیر تاریخ معاصر را دگرگون کردند.
4. پرچم‌دار تحول در حوزه‌های علمیه:

دکتر بهشتی از آغاز تحصیل و حضور در حوزه‌های علمیه، متوجه لزوم تحول و بهبود وضعیت نظام درسی و مناسبات حوزوی شده بود. او در زمان حیات آیت‌الله بروجردی، همراه با امام خمینی، امام موسی‌صدر، آیت‌الله مطهری و جمعی دیگر از زبدگان حوزه‌های علمیه، کوشید تا تحول و تغییری در تدریس و تعلیم حوزه‌های علمیه ایجاد کند و سامان مشخص‌تری در جهت تعمیق علوم دینی بدان ببخشد. پس از فوت آیت‌الله بروجردی، با وجود خیزش‌های سیاسی وسیع، ایشان همچنان بر این مسئله پافشاری می‌کرد. از جمله فعالیت‌های ایشان در این زمینه، همکاری با استاد مطهری و آیت‌الله طالقانی و دیگران در تدوین کتاب «مرجعیت و روحانیت» بود که شرکت سهامی انتشار آن را منتشر کرد. بعدها در مدیریت مدرسة علمیه حقانی و کیفیت تعلیم و تعلّم و دروس آن مدرسه، تجارب مهم آیت‌الله بهشتی در این خصوص، به‌خوبی هویدا شد.
5. تأثیر بر جریان نوگرایی دینی:

شهید بهشتی با توجه به مسائل و تحولات فکری در دهه‌های چهل و پنجاه، به‌تدریج، روش معتدلی را برای تحول انتخاب کرد. این روش معتدل، دوری از افراط و تفریط گروه‌های نوگرا و سنت‌گرا و بهره‌گیری از ظرفیت مثبت هر یک از آن‌ها بود. وی بر سه رکن «تحول‌خواهی»، «تعمیق فکر دینی» و «وحدت اسلامی» تأکید می‌کرد. متأسفانه برخی افراد سطحی‌نگر، تحول‌خواهی او را تقلید از روشن‌فکران، تعمیق فکر دینی را متأثر از کلام مسیحی و بدعت در علوم سنتی و گرایش به وحدت اسلامی را سنّی‌گری و حتی متأثر از وهابیّت قلمداد کردند. اما مقام علمی شهید بهشتی، مجال را برای طرح چنین اتهاماتی تنگ می‌کرد تا جایی که کمتر کسی از آشنایان چنین اتهاماتی را می‌پذیرفت، بلکه برعکس، آن استاد والامقام، همواره با متانت از ظرفیت‌ همة گروه‌ها و دیدگاه‌ها برای پیشبرد امور فرهنگی و تحولات دینی بهره می‌گرفت. حضور هم‌زمان شهید بهشتی در حوزة قم، دانشکده الهیات و حسینیه ارشاد، نشان‌دهندة فعالیت برای پیشبرد این تحول است.
6. نگارش و تدوین کتب درسی:

دکتر بهشتی از آنجا که نگرشی عمیق به امر مبارزه داشت، هیچ‌گاه از زیربنای فرهنگی مبارزه غفلت نورزید. او همواره می‌کوشید تا مبارزانی اندیشمند و اندیشمندانی مبارز تربیت کند. افرادی که هم‌زمان قادر به درک عمیق شرایط و تحلیل آن بر اساس مبانی ایدئولوژیکی اسلامی باشند و قدرت تصمیم‌گیری به سود نهضت اسلامی را با خود حمل کنند. به همین منظور، به‌رغم جوّ نامناسب قبل از انقلاب، وی با شهید دکتر محمدجواد باهنر و حجت‌الاسلام علی‌ گلزاده غفوری، شروع به تدوین کتب درسی تعلیمات دینی برای دبیرستان‌ها و مدارس راهنمایی کرد. تدوین این کتب، نقشی اساسی در جریان تحولات زیربنایی فرهنگ اسلامی به سود انقلاب اسلامی داشت. در حقیقت ظرفیت نهایی مبارزه را تکمیل و این فرهنگ را در سراسر کشور وارد ذهن و زبان فرزندان این مرز و بوم کرد.
7. معلمی و آموزش:

اگر دکتر بهشتی و برخی یارانش در امر تدوین کتب درسی به چنین توفیقی دست یافتند، نتیجه و محصول تجارب آموزشی آنان بود. بهشتی معلّمی سخت‌کوش و منضبط بود که از این طریق ارتزاق می‌کرد. وی در دبیرستان‌های قم، زبان انگلیسی تدریس می‌کرد و در تأسیس و ادارة برخی مؤسسات و مدارس خصوصی نیز نقشی مؤثر ایفا کرد. بهشتی می‌کوشید به بالاترین کیفیت آموزش دست یابد. کیفیتی ورای روابط موجود و مألوف که بیانگر شیوه‌های مناسب آموزش علوم دینی باشد و بتواند تأثیری ماندگار بر نوجوانان و جوانان بگذارد.
8. عرصة دیگری از تحول‌طلبی:

هنگامی که مدرسة علمیة حقانی تأسیس شد، دکتر بهشتی به همراه شهید قدوسی، برنامه‌ای تازه برای آموزش و تدوین برنامه‌های درسی طراحی کرد. برنامه‌ریزی، تعلیم و امتحانات این مدرسه، بخشی از آرزوی شهید بهشتی برای تحول و نظام‌مند ساختن حوزه‌های علمیه بود. او می‌کوشید با اقتدار، اهمیت و ضرورت آن را در حوزه‌های علمیه گوشزد کند و بیاموزد که جهان جدید، الزامات جدیدی دارد و بدون توجه به این الزامات و ایجاد شرایط متناسب با آن، طلاب و روحانیان حوزه‌های علمیه قادر به ادامة رقابت با جریانات فکری، عقاید، ایدئولوژی‌ها و حتی جریانات سیاسی نخواهند بود. حتی در مقابل مخاطبان جوان و نوجوی خود نیز قادر به پاسخ‌گویی نیستند و لذا باید خود را در این مسیر قرار دهند و با تجهیز خود با علوم، زبان‌ها و مراتب جدیدی از دانش به آینده بیندیشند.
9. مرکز اسلامی هامبورگ:

دکتر بهشتی نگاهی محدود و محلّی به مسائل نداشت. او مسائل را در ابعادی جهانی مورد توجه و تحلیل قرار می‌داد. نگرش او به ساماندهی مرکز اسلامی هامبورگ و ارتباط وی با انجمن‌های اسلامی فعال در اروپا، از روشن‌ترین و مهم‌ترین جنبه‌های فعالیت فرهنگی و سیاسی ایشان بود. بهشتی به شکلی فراگیر و جهانی کوشید تا با مجموعه‌ای از مبارزان مسلمان ایرانی در سراسر جهان رابطه برقرار کند. علاوه بر این، آموزش زبان آلمانی و مطالعة متون پایة سیاسی و اقتصادی، حتی کتب آباءِ مارکسیسم، نمونه‌ای از تلاش‌های این مرد یگانه و پُرتلاش است. بهشتی در آلمان، به‌تدریج متوجه تغییرات سیاسی در جهان و منطقه، خصوصاً در خاورمیانه شد و از آن برای انقلاب اسلامی استفاده کرد. مدّت فعالیت شهید بهشتی در مرکز و مسجد اسلامی هامبورگ به‌تدریج از توجّه کمّی به امور ساختمان‌ و بنا و وجوهات، وارد کیفیت شد و به مسائل مهم‌تری نظیر آموزش، سازماندهی، تبلیغ، مباحثه و برنامه‌ریزی برای فرهنگ نوین تشیع ارتقا یافت. شکوفاترین دورة حیات مرکز همین دوره بود که حتی برخی از افراد کنفدراسیون و چپ سیاسی نیز، تحت تأثیر مذاکره و فعالیت‌های شهید بهشتی قرار گرفتند و بعدها از آن یاد کردند.
10. مسئلة کادر‌سازی:

 در دهة پنجاه که مبارزة سیاسی به امری فراگیر بدل شد و تقریباً همة افراد بصیر و ژرف‌نگر، متوجه وخامت وضع حکومت پهلوی شدند، شهید بهشتی به مسئله‌ای مهم‌تر می‌اندیشید. مسئله‌ای که تا آخرین روزهای حیات وی بر جا بود و دغدغة اساسی آن مرد اندیشمند و آینده‌نگر محسوب می‌شد. دکتر بهشتی برخلاف بسیاری از مبارزان که تنها به حذف و سقوط حکومت شاه توجه می‌کردند و به دوران پس از سقوط و شرایط متفاوت و پیچیدة آن نمی‌اندیشیدند، همواره به این موضوع می‌اندیشید و در جهت رفع کاستی‌ها عمل می‌کرد. او مهم‌ترین نقص در این زمینه، یعنی تشکیل حکومت جایگزین را فقدان گروه‌های مناسب و تشکیلات کارآمد می‌دانست. بحث حکومت اسلامی، نه با جزئیات، بلکه با توسع بیشتر از میانة دهة چهل مطرح بود و در دهة پنجاه، کسی در موجودیت بلافصل آن، پس از سقوط رژیم شاه تردید نمی‌کرد، اما دربارة کیفیت و ماهیت آن هنوز بررسی درستی انجام نگرفته بود. تنها دیدگاه فقهی و کلی امام خمینی در دروس معروف ایشان در نجف، به‌ نام «ولایت فقیه» تا حدودی مطرح شده بود. دکتر بهشتی کمی عمل‌گراتر و عینی‌تر به قضایا می‌نگریست. او خلأ و شکافی را در این عرصه می‌دید که اگر پُر نمی‌شد، می‌توانست در شرایط مثبت انقلاب در مرحلة پیروزی، تأثیر نامطلوب بگذارد. این مسئله، فقدان کادرهای مناسب و متشکل و سازمان‌یافته در نظام یا وضعیت جدید بود. از اواسط دهة چهل، به‌تدریج دایرة روابط شهید بهشتی با طیف‌های مختلف جوانان، اعم از طلّاب و دانشجویان گسترش یافت. در این طیف، بسیاری از مدیران و دولت‌مردان و سازمان‌دهندگان نظام پس از انقلاب جای داشتند. شاید در اواسط دهة 50 هنوز هیچ‌یک از رهبران و نظریه‌پردازان انقلاب، به‌سرعت اعجاب‌آور انقلاب در نابودی رژیم پهلوی باور نداشت و بدان نمی‌اندیشید، امّا بهشتی خود را برای این شرایط تازه و تطبیق با دشواری‌های آن آماده می‌ساخت. «کادرسازی»، مرکز این آمادگی انقلابی و خردمندانه بود.
11. جامعة روحانیت مبارز:

در اوایل دهة 50، گروه‌های سیاسی هوادار جنگ زیرزمینی و چریکی، نیروهای غالب مبارزه بودند و جذابیت این گروه‌ها برای جوانان چنان بود که عرصه را برای عرضة سایر دیدگاه‌ها و روش‌های مبارزه تنگ می‌کرد. اما به‌تدریج با به بن‌بست رسیدن این گروه‌ها در عرصة‌ نظری و عملی، خصوصاً زوال و فروپاشی سازمان چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق، توجه مردم و مبارزان به روحانیان افزایش یافت. در میانه دهة 50، شهید آیت‌الله مرتضی مطهری طی سفری به نجف اشرف، پس از ملاقات با امام خمینی، با دستورالعمل‌های تازه‌ای به کشور بازگشت. شهید مطهری به همراه شهید بهشتی و جمعی دیگر از روحانیان در مشهد، اقدام به سامان دادن سازمانی به نام جامعة روحانیت مبارز کردند. این تشکل که ابتدا در تهران متمرکز بود و با گسترش انقلاب به تشکّلی سراسری در کشور بدل شد، از مهم‌ترین عرصه‌های رهبری مبارزات دینی ـ مردمی در انقلاب ایران و دریچه‌ای برای ورود سامانمند روحانیان به سیاست بود. نخستین فعالیت در این عرصه، نگارش اساس‌نامه و آیین‌نامه تشکیلات بود. این امر را هاشمی رفسنجانی در شرایط دشوار زندان به عهده گرفت و اساس‌نامه را نوشت. روحانیان درون و بیرون زندان آن را تأیید کردند و از آن پس، تحت این نام، اطلاعیه‌ها، اعلامیه‌ها، بیانیه‌ها و دستورالعمل‌های بسیاری منتشر شد و در هدایت مبارزات مردم تأثیر گذاشت. تشکیل و ساماندهی این جامعه، با توجه به نقش، نفوذ و حیطة وسیع مخاطبان روحانیان در اقصا نقاط کشور، یکی از مهم‌ترین امکانات هدایتی را در اختیار انقلاب و امام خمینی قرار داد و اتفاقاً درست در بزنگاه انقلاب، اواخر سال 1356 و سراسر سال 1357، تشکل روحانیت مبارز، توانست نقش و تأثیری مستقیم و عظیم در سرنوشت سیاسی ملّت ایران بگذارد.
12. شورای انقلاب اسلامی:

وقتی امام خمینی عازم پاریس و ساکن نوفل‌لوشاتو شد، ضرورت نظام‌مند شدن دستگاه رهبری انقلاب و رهبری حرکت‌های انقلابی، بیشتر و بیشتر شد. در این زمان نیز، در پاییز 1357 دیدار مجدّدی میان شهید آیت‌الله مطهری و امام خمینی صورت گرفت و امام دستور تشکیل شورای انقلاب به زعامت و محوریت پنج تن از روحانیان برجسته و معتمد ایشان را صادر کردند. پس از آن در ملاقات مجددی میان امام و آیت‌الله موسوی اردبیلی، دستورات مشخص‌تری ارائه و تصمیمات دقیق‌تری در این زمینه اتخاذ شد. دکتر بهشتی که مدت طولانی‌تری با حضرت امام در پاریس مأنوس بود و در ضمن با اغلب رجال و شخصیت‌های حاضر در فرانسه و اروپا، آشنایی و مراوده داشت، نقشی منحصر به فرد در تشکیل شورای انقلاب اسلامی و تأثیر آن در داخل و خارج کشور ایفا کرد. آیت‌الله مطهری، شهید دکتر بهشتی، شهید دکتر محمدجواد باهنر، آیت‌الله موسوی اردبیلی و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و اندکی بعد مقام معظم رهبری، نخستین هستة شورای انقلاب را تشکیل دادند. پس از چندی با حضور مهندس مهدی بازرگان، آیت‌الله سید محمود طالقانی، آیت‌الله حسین‌علی منتظری، دکتر یدالله سحابی، دکتر شیبانی، دکتر یزدی، تیمسار قره‌نی، تیمسار مسعودی، دکتر حبیبی و ... این شورا رسماً تشکیل شد و آغاز به کار کرد. جلسات شورا در اواخر پاییز و اوایل زمستان 1357 عمدتاً معطوف به جلب اعضا و دستور کارهای مناسب بود؛ اما با شتاب گرفتن روند انقلاب، به امور ساماندهی نفت، اعتصابات، راه‌پیمایی‌ها و ... اهتمام ورزیدند. دکتر بهشتی در همة این موارد نقشی محوری داشت. او با نظم و پشتکار، به سختی کار می‌کرد و در مجموع به یاری همة اعضا و رفع موانع می‌پرداخت. در یک برهه، مسئولیت دیدارهایی سرنوشت‌ساز با سران ارتش را بر عهده گرفت و در مرحله‌ای دیگر برای روشن شدن وضع دولت شاهپور بختیار اقدامات پیچیده، مهم و سرنوشت‌سازی انجام داد. او به مذاکره و دیپلماسی، در عین مبارزه و نبرد بی‌امان اعتقاد داشت و به این امر، در همة سطوح، توصیه می‌کرد. هنگام تحصن روحانیت مبارز در مسجد دانشگاه تهران، خطابه و رهنمودهای شهید بهشتی تأثیری مهم در جمع داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بر نقش‌ محوری شهید بهشتی در امور انقلاب افزوده شد. شهادت آیت‌الله مطهری و کهولت و بیمای آیت‌الله طالقانی که رؤسای اولیه شورای انقلاب بودند، سبب شد که عملاً دکتر بهشتی بار سنگین ریاست جلسات شورا و پیشبرد امور را بر دوش گیرد. بررسی دقیق صورت مذاکرات شورای انقلاب نشان از فعالیت بی‌وقفه، منظم و فراوان شهید بهشتی در این زمینه دارد. جلسات را در موعد مقرر تشکیل می‌داد و در کنار آن، با ایجاد دبیرخانه شورای انقلاب، می‌کوشید جمعی از جوانان انقلابی را برای مسئولیت‌های مهم کشوری و سیاسی آماده و تربیت کند. با وجود کارشکنی‌های وسیع برخی از منتقدان و مخالفان، که از اواخر سال 1357 آغاز و تا پایان عمر شهید بهشتی ادامه داشت، وی هیچ‌گاه مأیوس یا گوشه‌نشین نشد و با قدرت و اعتماد به‌نفس مثال‌زدنی به کار خود ادامه داد.
13. حزب جمهوری‌ اسلامی:

 ایدة سازماندهی و ایجاد تشکل، از نظر دکتر بهشتی، تنها به روحانیت مبارز و شورای انقلاب ختم نمی‌شد. بهشتی به لزوم کار فراگیر حزبی برای شرکت کردن در رفراندوم‌ها و ایجاد تشکل‌های سراسری اعتقاد داشت. از نظر او، حزب همچون بازوی سیاسی نظامِ قانونمند عمل می‌کرد و امکان مشارکت همة آحاد کشور را در عرصة سیاسی فراهم می‌آورد. به همین علت ورای هر آرزو و عقیده‌ای، با توجه به سرشت خاص انقلاب اسلامی، وی جلسات اولیه تشکیل حزب را در منزل خود و برخی یارانش برگزار کرد و گروه وسیعی از مبارزان را در تشکیل شورای مرکزی آن دخیل کرد. بهشتی با تشکیل حزب جمهوری‌ اسلامی و سپس انتشار روزنامة ارگان این حزب در صدر انقلاب، رقابتی فشرده و زودهنگام را با گروه‌های متشکل‌تر و مدعی‌تر، خصوصاً چپ‌ها، مجاهدین و ملّی‌گرایان آغاز کرد. مزیت حزب، وسعت آن در سراسر کشور بود و با وجود تجربه‌های اندک، تا سال 1360، حزب جمهوری اسلامی تأثیری اساسی بر سرنوشت سیاسی کشور برجای گذاشت. قلب و مغز متفکر و بنیان‌گذار واقعی حزب، بی‌شک کسی جز شهید بهشتی نبود.
14. قانون اساسی:

دکتر بهشتی در تابستان 1358، یعنی بحرانی‌ترین لحظات تاریخ انقلاب اسلامی، در رأس مجلس خبرگان برای بررسی پیش‌نویس قانون اساسی قرار گرفت. جلسات مجلس مستقیماً از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد. بعدها نیز دبیرخانه مجلس آن را به منزلة سند مهم انقلاب منتشر کرد. تدبیر، برهان و شخصیت دکتر بهشتی در سراسر جلسات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی از خلال آن جلسات و این مکتوبات کاملاً هویداست و تأثیر وی بر تک‌تک اصول قانون اساسی آشکار است. بهشتی با جهت دادن، جمع کردن و مدیریت موضوع‌ها، کار قانون را به سرانجامی نسبی و موفق رساند و در اواخر پاییز 1358، سرانجام، قانون و متن نهایی به تصویب ملّت و توشیح امام رسید. رفع خلأ قانونی سبب شد تا در پایان همان سال، انتخابات ریاست‌جمهوری و اندکی پس از آن نخستین مجلس شورای جمهوری اسلامی ایران تشکیل شود. تشکیل سریع این نهادها، در کنار توزیع قوا و تفکیک مسئولیت‌ها، قدرتی ویژه به انقلاب و مصونیتی فراوان به نظام جدید بخشید. تشکیل سپاه پاسداران، قانونی شدن فعالیت نهادها و صدها مسئله دیگر، از تبعات این قانون مهم و بنیادین بود.
15. فرجامین مسئولیت:

حضور دکتر بهشتی در مقام رئیس دیوان‌ عالی کشور در رأس قوه قضاییه، از مهم‌ترین مراحل فعالیت‌های ایشان بود. دکتر بهشتی در حساس‌ترین دورة سیاسی پس از انقلاب، در رأس قوه قضاییه قرار گرفت. وی سامانی مجدد و اعتماد به‌نفسی تازه به دستگاه‌ قضایی کشور داد. کار او به حدّی متکی به قوانین و دقیق بود که به احیای قوة قضاییه انجامید و کارآمدی فوق‌العاده و اعجاب‌انگیز بدان بخشید. دکتر بهشتی گاهی به قیمت رنجاندن دوستان خود، بر روندهای قانون و مراعات قوانین مدنی و جزایی تأکید می‌ورزید. در این زمینه مثال‌ها چنان زیاد است که لزومی به بیان ندارد. اما نمی‌توان این مرحله از حیات مدیریتی و سیاسی ایشان را مرور نکرد، زیرا رنج و دغدغه و تهمت‌ها و مزاحمت‌های فراوانی برای آن بزرگمرد در این دوره به وجود آمد و او با تداوم کار و فعالیت خود، اجازه نداد این مسائل بر امور کشور تأثیر بگذارد.
16. برخی خصایص و وجوه شخصیت بهشتی:

شهید بهشتی، ویژگی‌هایی داشت که با توجه به دوران حیات وی، این خصوصیات از جمله برجستگی‌ها و ارزش‌های شخصیت ایشان است. بهشتی به آراستگی و نظافت بسیار اهمیت می‌داد. لباس خود را تمیز و بسیار مرتب برمی‌‌گزید و استفاده می‌کرد. عمامه و عبای او د‌ر حدّ مقدور و متناسب بر تن و قامت بلند او جای گرفته بود. این امر، یادآور رفتار پیامبر گرامی اسلام (ص) بود که به ظاهر خود، همچون امری مهم توجه می‌کرد. بهشتی برخلاف بسیاری از قشریون، استفادة درست از امکانات زندگی را می‌ستود و خود در این امر، پیشگام بود. خانه، اتومبیل و امکانات مناسب را وسیله‌ای برای پیشبرد اهداف خود می‌دانست. اسراف نمی‌کرد، تظاهر نمی‌کرد و اشرافیتی در زندگی نداشت.
بهشتی در سخن گفتن و نوشتن به سبکی خاص دست یافته بود. نوشته‌هایش با نثر مرسل و برای مخاطبان با فرهنگ طبقه متوسط نوشته می‌شد. ویژگی نثر او، روشنی و سهولت در القای مطلب، تدوین و عنوان‌بندی دقیق برای هر موضوع بود؛ بهشتی این‌گونه، بدون هر آرایة ادبی، به‌ کار آموزش می‌پرداخت. در یک کلام نثر او نیز همچون شخصیت او آموزگارانه بود و ویژگی‌ تعلیمی داشت. اما در خطابه، چیره‌دستی و ویژگی بارزتری داشت. کلمات را به تفکیک و شمرده ادا می‌کرد. گاهی با بالا و پایین بردن تُنِ صدای خود به تأثیر افزون‌تر در کلام می‌اندیشید. از معترضه‌های مؤثر در ضمن خطابه استفادة بجا می‌کرد. به جای به کار بردن امثال و حکم و روایات و اشعار، جز در موارد ضروری، به استدلال می‌پرداخت و صریح و سریع، اصل مطلب را بیان می‌کرد. به شرایط متفاوت اعتقاد داشت و می‌کوشید موج شرایط را به نفع خود و انقلاب اسلامی مهار کند، اما در عین حال، از بیان حقایق در زمانی که بسیاری از بازگو کردن آن طفره می‌رفتند، ابایی نداشت. بهشتی بر اوضاع مسلط بود و برای آن برنامه‌ریزی می‌کرد، به همین علت در مرکز حملات دشمنان قرار گرفته و صدمات عمده این حملات به شخصیت و مدیریت او وارد می‌شد.
دکتر بهشتی در برابر دوستان، تساهل و مروّتی عجیب داشت. به همه مساعدت می‌کرد و با آموزش بطئی و ناخودآگاه آنان، سعی می‌کرد کاستی‌ها را رفع کند، به همان اندازه نیز در برابر مخالفان و حتی دشمنان با مدارا و جوانمردی و ادب رفتار می‌کرد. ادب او در مذاکره با کیانوری و فرخ نگهدار و دیگران، به‌صورتی مشخص‌تر هویداست. وی هیچ‌گاه با بدزبانی از دشمنان یا رقبا یا حتی اتهام‌زنندگان به خود یاد نکرد. برعکس، می‌کوشید افراد صالح‌تر آن ‌گروه‌ها را جذب و به سوی انقلاب هدایت کند...
این‌ها، گوشه‌ای از سجایا، خصوصیات و کارنامة فردی است که با «شهادت» و «پس از شهادت» خود، تأثیری بی‌بدیل و عظیم بر سرنوشت ملّت، انقلاب و کشورش نهاد. او الگویی تام و نمادی کامل از انسانِ مسلمانِ شیعةِ قرن بیستم بود که توانست رازهای عصر و مشکلات نسل خود را دریابد و برای درک و حل آن‌ها اندیشه، اقدام و برنامه‌ریزی کند.

سمر پورمحسن- شماره33سوره


ارسال شده در توسط م . کاظم زاده
<   <<   6   7   8   9      >